همچنان و تا قیامت ، "یا لثارات الحسین" (شیعه حسین ع ، "انسان" است ،"نه کلاغ، نه سگ"
زیارت پیاده اربعین ۱۳۹۶ _ موکب نجف تا کربلا _ نشست ( از این سفر چه ها آموختیم؟ )
بسمالله الرحمن الرحیم
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین و سلام بر شما اصحاب حسین در هزارهی دوم هجری و سپاس از خداوند که به ما و شما توفیق داد در این راهپیمایی اربعین از نجف تا کوفه، از علی تا حسین(ع) در رکاب یکدیگر در یک سلوک بینالمللی 20 میلیونی مشارکت داشته باشیم. امروز وضعیت جهان بر اساس و بر دایره و مدار ارادهی شیعهی حسین(ع) میگردد. این نهضت حسینی که از ایران آغاز شد امروز کل منطقه و کل جهان اسلام را فرا گرفته و از جهان اسلام عبور کرده و حتی ملتهای آزادیخواه، آزادیطلب و عدالتطلب غیر مسلمان را هم به خودش جذب کرده است. در روایات داریم که یک شعار اصلی از شعارهای انقلاب بزرگ جهانی آخرالزمان «یا لثارات الحسین» است و برخی گمان کردند که منظور از این که در قیام حضرت حجت(عج) انتقام خون حسین(ع) گرفته میشود فقط صحبت از چند شخص خاص است در حالی که شعار «یا لثارات الحسین» شعار عدالتخواهی، توحید و آزادیخواهی و اعادهی کرامت انسان زیر سایهی خداوند و خونخواهی از قاتلان شخص امام حسین(ع) فقط مطرح نیست چون امروز آنهایی که خون حسین(ع) را ریختند وجود ندارند. امروز چرا شعار «یا لثارات الحسین» باشد؟ برای اینکه همان دو جبهه و بلکه سه یا چند جبههای که در آن دوران بود امروز هم هست. فردا هم خواهد بود. امروز هم یک عده به این جبهه و یک عده به آن جبهه ملحق میشوند. یک عدهای اعلام بیطرفی میکنند. یک عدهای فرصتطلب هستند. یک عدهای اهل نفاق سیاسی و عقیدتی هستند. یک عدهای نان به نرخ روز هستند و نگاه میکنند که منافع کجاست. چنان که در مورد «ابو حریره» راوی مشهور که به اندازهی صد برابر عمرش از پیامبر(ص) حدیث نقل کرده، کسی که دو، سه سال آخر عمر پیامبر(ص) تازه مسلمان شده، یعنی اگر 24 ساعت هم با پیامبر(ص) بود یک صدم این تعداد حدیث را نشنیده بود. نقل شده که در جنگ تحمیلی معاویه علیه امیرالمؤمنین علی(ع)، جنگ براندازی در صفین میدیدند که گاهی به این اردوگاه میآید و گاهی به آن اردوگاه میآید. گفتند شما بالاخره چه کاره هستی؟ آیا تحقیق میکنی؟ جاسوسی میکنی؟ بیطرف هستی؟ گفت واقعیت این است که من موقع ناهار به اردوگاه معاویه میروم چون در آنجا ناهار میچسبد و موقع نماز هم به اینجا میآیم و پشت علی(ع) نماز میخوانم چون اینجا نماز میچسبد. نماز پشت سر علی(ع) میچسبد و ناهار در اردوگاه معاویه میچسبد. ما میخواهیم به خیر هر دو طرف برسیم. یک همچین تیپی هم داریم که الان هم هستند. بین ما و شما هم هستند که نه ضد علی(ع) هستند و نه با علی هستند، نه ضد معاویه هستند و نه با او هستند. هم با او هستند و هم با این هستند. هم نماز باید بچسبد و هم ناهار باید بچسبد. جبهههایی که زمان سیدالشهدا(ع) بود عیناً الان هم هست. داخل هست، خارج هست و هیچ چیزی عوض نشده است. بنابراین شعار «یا لثارات الحسین» امروز همانقدر تازه و زنده است که هزار و اندی پیش در کربلا و پس از کربلا بوده است و فردا و هزار سال دیگر هم همانقدر زنده است که امروز و دیروز هست. «یا لثارات الحسین» یک شعار سمبلیک و نمادین است. یعنی در ما انتقام خون مظلوم و شهید و مجاهدان توحیدی و عدالتخواه از سپاه ظلم و ستم و کفر و نفاق و اشرافیگری و فساد هست و این انتقام را خواهیم گرفت. ما بیطرف نیستیم. نکتهی بعدی تعریف شیعهی حسین(ع) طبق روایات است. همهی ما بحمدالله در لیست محبین اهل بیت(ع) و محب حسین(ع) هستیم. یک دلیل هم این است که بالاخره در این هوای گرم با هزار مشکلات با پای برهنه دوستان از نجف به سمت کربلا راه افتادند. هم احتمال خطر هست و هم مشکلات هست ولی عاشقانه و فداکارانه میآیند. پس همه انشاالله محب اهل بیت(ع) و سیدالشهدا(ع) هستیم و خداوند انشاالله از همهی شما قبول کند. سختیهای این راه کفارهی بخشی از گناهانی باشد که انجام دادیم و انشاالله باب تقرب به درگاه اباعبدالله(ع) تلقی بشود. اما هنوز از ما تا شیعهی حسین(ع) فاصله بسیار است. بعضی از مختصات شیعهی امام حسین(ع) را در روایات اهل بیت(ع) عرض میکنم که بدانیم باید به کدام سمت حرکت کنیم و چه فاصلههایی را طی کنیم. اولاً دوستان توجه کنید که یک صفاتی در همین پیادهروی اربعین برای خیلی از ما به طور موقت و برای بعضیها هم دائمی ایجاد شد که این صفات اگر در پشت جبهه در شهر و اداره و بازار و کارخانه و مزرعه و مدرسه و دانشگاه و حوزه و خیابان و ادارات دولتی حاکم باشد غوغا میشود و اصلاً تمام مفاسد و مشکلات حل میشود. در این پیادهروی اربعین چند اتفاق مهم افتاد و میافتد. اولاً همهی ما دانستیم که خیلی راحت میتوانیم از خیلی چیزها بگذریم و نمیگذریم. الان شما در این مسیر که آمدید با چه روحیهای آمدی؟ اول چه میخواستیم؟ چگونه زندگی میکردیم؟ چگونه موضع میگرفتیم؟ و الان چگونه است؟ در این سفر یاد گرفتیم که خیلی سبک میتوان زندگی کرد. هر کسی یک کوله به پشت خود انداخته و حرکت کرده است. این خیلی درس مهمی است. خیلی راحتتر و سبکبارتر میتوان زندگی کرد. خودمان برای خودمان زحمت و مشکل درست میکنیم. یک پیرمرد مریض بدون هیچ همراهی یک بغچه زیر بغل زده و راه افتاده و آمده است. به او میگویم به امید چه چیزی آمدی؟ به امید چه کسی آمدی؟ بین راه ممکن است صد مسئله و مشکل پیش بیاید. کسی که تو را نشناسد و یک مرتبه حال تو به هم بخورد، پول نداشته باشی، داروهایت را گم کنی، برای خواب جایی گیر نیاوری، در شلوغی کربلا میخواهی چه کار کنی؟ چطور میخواهی برگردی؟ اول آدم فکر میکند این اصلاً به این موارد فکر نکرده است. میگوید بعد از این که به همهی این مسائل فکر کردم، آمدم. مهمان ابا عبدالله الحسین(ع) هستم و فقط به هوای امام حسین(ع) آمدهام. اصلاً به این فکر نیستم. اصلاً انگار تنهای تنهای هستم و من و حسین(ع) هستیم. حسین(ع) اگر میهمان خود را رها کند که حسین(ع) نیست. حسینی که در روایات نقل شده یکی از مخالفین ایشان در یک شب بارانی درب خانهی او را میزند و میگوید من بدهی سنگینی بالا آوردم. به هر دربی زدم نتوانستم بدهیهای خود را بدهم. درست است که با شما مخالف بودم و هستم و شما را خیلی اذیت کردم و خیلی به شما اهانت کردم و به شیعیان شما فحش دادم، با این که در یک محله هستیم همیشه علیه شما حرف زدم، چند بار شما از کوچه عبور میکردی و من به شما متلک گفتم و توهین کردم. اما یک چیز را میدانم و آن این است که تو پسر پیامبر(ص) هستی. دشمنان هم تو را به لحاظ اخلاقی و انسانی قبول دارند. همهی همحزبیهای من، من را تنها گذاشتهاند. رفقا و همکارها و همسایهها من را تنها گذاشتهاند. به هر کسی میگویم به من کمک کنید میگویند نداریم. تنها کسی احساس کردم که در لحظهی یأس مطلق میتوانم به او اعتماد کنم شما هستی. درب خانهی تو آمدهام. امام حسین(ع) اولاً نگذاشت او این حرفها را بزند. چون خودش نقل کرده که من رفتم اینها را بگویم و بخشی از حرفهایم را که زدم حسین(ع) فهمید من میخواهم معذرتخواهی بکنم و برای این که من تحقیر نشوم جلوی حرف زدن من را گرفت و اجازه نداد ادامه بدهم. گفت مشکل تو چیست؟ گفتم من اینقدر بدهی دارم. گفت یک لحظه همینجا صبر کن. به داخل رفت و هر چه در خانه داشت برای من آورد. دو، سه کیسه پول و هر چه داشت را آورد. درب را باز نکرد و از لای درب دستش را بیرون آورد و گفت بگیر و برو. وقتی او رفت خادم امام حسین(ع) آمد و پرسید آقا چرا اینطور برخورد میکنید؟ این مردک این همه اذیت کرده، این همه توهین کرده، همه جا به شما و به امام حسن(ع) و به علی(ع) و فاطمه(س) اهانت کرده است. امام حسین(ع) رو به آسمان کردند. باران میآمد. فرمودند مثل باران باش. بر بد و خوب ببار. بر فاجر و مؤمن ببار. یعنی این آدم یک آدم نادان ضعیف است. این قابل ترحم است. باید به او کمک کرد. او که درب خانهی ما آمده یعنی ته دلش میداند که حق با کیست و چه کسی درست و چه کسی باطل است. این خیلی نکتهی مهمی است. فرمودند مثل باران بر نیک و بد ببار. نپرس تو آدم درستی هستی یا نه. وقتی از تو کمک میخواهد و محتاج است به او کمک کن. این یک علامت شیعهی حسین(ع) است. این «یا لثارات الحسین» که عرض کردیم یک شعار سمبلیک و برای همیشه است و قیام برای انتقام حسین(ع) و خون حسین(ع) است. قاتلان شخص امام حسین(ع) که الان نیستند ولی جبههی آن قاتلها هستند. هم جبههی آن طرف هست و هم جبههی این طرف هست. شما بروید شعارها و حرفها را نگاه بکنید. خصوصیات آدمها را ببینید. الان درست مثل هزار و چند صد سال پیش است. عین همانهاست. حرفها همان است. بهانهها همان است. آنهایی که میگویند بیطرف هستیم همان استدلالها را میکنند. آنهایی که آن طرف میروند همان است. آنهایی که میفهمند حق با کیست و خیانت میکنند عین همان حرفها را میزنند و هیچ حرف تازهای وجود ندارد. این خط همان خط است. «یا لثارات الحسین» به معنی انتقام از همهی مستکبران، دیکتاتورها، فاسقان و فاجران است و کسانی که بشر را فاسد و فاجر میکنند و در عین حال ترحم و سعهی صدر بر آن بخشی از مخالفین که مثل همین شخص هستند. یعنی نادان است، بازی خورده، فریب خورده است. حتی اگر او میآید و از تو کمک میخواهد، با وجود آن سوابق کمک کن چون امام حسین(ع) هر چه دارند به او میدهند. این خادم از امام حسین(ع) میپرسد که چرا از پشت درب دادید و چرا موقع خداحافظی درب را باز نکردید؟ فرمودند نخواستم چشم من به چشم او بیفتد و خجالت بکشد. نخواستم تحقیر بشود و اصلاً این رسم اهل بیت(ع) بود که به چشم کسی نگاه نمیکردند و بگویند چه میخواهی و بیا. یا با واسطه میفرستادند، یا از پشت درب میدادند که چشم در چشم نشوند، به قول امروزیها فیس به فیس نشوند تا او تحقیر نشود. کسی پیش امیرالمؤمنین علی(ع) آمد و شروع کرد که من مشکلات دارم و گرفتار هستم. تا شروع کرد امیرالمؤمنین علی(ع) اشاره کردند و فرمودند نگو. گفتند بنویس. گفت من کاغذ و قلم ندارم. فرمودند روی خاک بنویس. او روی خاک نوشت که من اینقدر گرفتار هستم و مشکلات دارم و حضرت امیر(ع) پاک کردند و اجازه ندادند کس دیگری بخواند. پاک کردند و فرمودند همین جا بنشین تا برگردم. راجع به حضرت رضا(ع) هم این را داریم که به چشم طرف نگاه نکردند. فرمودند ما اهل بیت(ع) در مکتب و مدرسه و خانهای تربیت شدیم که پیامبر(ص) و خدای متعال به ما آموخت که به همه کمک کنید و هیچ کس را تحقیر نکنید. در چشم او نگاه نکنید. حتی امام صادق(ع) فرمودند پدرم وقتی میخواستند به کسی کمک کنند و صدقهای بدهند دست خود را بالا نمیگرفتند که طرف مقابل دستش را پایین بگیرد و ایشان از بالا کمک را در دست او بگذارد. میگوید برعکس بود. پدر من، امام باقر(ع) اولاً پول را میبوسید و به پیشانی میزد و بعد با دو دست از زیر مثل این که یک سینی را به یک آدم بزرگ و مهم تعارف میکنی، با دو دست به فقیر میداد. طوری که آن فقیر فکر میکرد او یک چیزی به ایشان میدهد. اینقدر تواضع میکرد. امام صادق(ع) میفرماید بعد که او رفت از پدرم پرسیدم که چرا پول را بوسیدید؟ فرمودند برای این که این مستقیم به دست خداوند میرود. کسانی که محتاج و گرفتار هستند فرستادگان خداوند هستند. شیعهی حسین(ع) را اینطور تعریف میکنند. ما چند نمونه از شیعهی حسین(ع) را در این مسیر یک مقدار مزمزه کردیم. یعنی شما تجربه کردید. یک، با یک کوله و با توکل میتوان حرکت کرد. هزار احتمال هم میدهید. مشکلات، خطر، تنها ماندن را در نظر میگیری ولی خیلی آرام هستی. مثل این که در خانه و شهر خودت هستی. این یک درس است. در روایات داریم که شیعهی حسین(ع) سبکبار است و به زمین نچسبیده است. سنگین نیست و راحت میکند. در روایات میفرماید شیعهی حسین(ع) «قلیل المعونه...» است. کمخرج است. کممصرف و پرکار است. این هم یک خصلت است. حالا شما ببینید اگر ما همین خصلتها را در شهر داشته باشیم و مردم ما که شیعه هستند یا کلاً مسلمانان، شیعه و سنی فرق نمیکند چون سنیها هم محب اهل بیت(ع) و محب امام حسین(ع) هستند. به 4 نفر وهابی تکفیری نگاه نکنید. در ضمن بعضی از وهابیها هم میگویند ما امام حسین(ع) را قبول داریم ولی شیعه را قبول ندارم. امام حسین(ع) بحث شیعه و سنی نیست. روایات متواتر و محکم در منابع درجهی اول اهل سنت هست که دوست حسین(ع)، دوست خداست و دشمن حسین(ع)، دشمن خداست. حالا یک عدهای از آنها که یک گرایشات خاصی دارند میگویند یزید(رضی الله عنه)، حسین(رضی الله عنه) را کشت. خدا از هر دوی آنها قبول کند. بالاخره هر کدام تشخیصی داشتند، هر کدام به قرائت خودشان عمل کردند. هر کسی به وظیفهی خودش عمل کرده و خدا از هر دوی آنها قبول کند. حسین(ع) و یزید در بهشت و در کنار هم شاد انشاالله با هم دوست هستند. بعضی اینطور بحث میکنند. میگویند به ما چه که علی(ع) و معاویه چه کار کردند. ما بیطرف هستیم. علی(ع) و معاویه هر دو اصحاب پیامبر(ص) هستند. با این فرق که او اولین مسلمان است و این آخرین مسلمان است. هر دو صحابی هستند. هر دو هم فامیل پیامبر(ص) هستند. علی(ع) داماد پیامبر(ص) است و معاویه هم برادر زن پیامبر(ص) است. بالاخره او هم گفت ما هم جزو اهل بیت(ع) هستیم. این اسلام قلابی و اسلام آمریکایی آن موقع همان اسلام معاویه بود. تمام این تقسیمبندیها آن موقع هم بود. اسلام آمریکایی آن موقع هم بود. کسانی که برای امام حسین(ع) قرآن و حدیث میخواندند که نرو. ایشان را موعظه میکردند. شیعهی لندنی هم آن موقع بود. با این که لندنی در کار نبود ولی شیعهی لندنی و شیعهی انگلیسی بود. چون چند صد هزار شیعه بودند و فقط هفتاد نفر به کربلا آمدند و بقیه نیامدند. شیعهی انگلیسی همین است. حسین(ع) با اهل بیت خود و با دختران پیامبر(ص) به معرکه میرود و تو میایستی و میگویی شیعه هستم ولی نمیآیی و نصیحت میکنی؟ در کوفه هستی و دعوت میکنی و بعد که میآیند به چاک میزنی یا انکار میکنی؟ از همین کوفه و نجف بیش از 40 هزار نامه آمده است. از 12 هزار تا 40 هزار گفتهاند. هر نامهای را گاهی 5، 6 نفر یا 10، 20 نفر امضا کردهاند. یعنی چیزی حدود یک لشکر 200 هزار نفری در کوفه و اطراف کوفه و مناطق اطراف اعلام کردند تا پای خون هستیم که اگر اینها میبودند و کوفه آزاد میشد نصف جهان اسلام در دست امام حسین(ع) بود. بعضیها فکر میکنند کوفه یک شهر معمولی بوده است. کوفه و دمشق خیلی مهم بودهاند. شام در غرب جهان اسلام و کوفه در شرق جهان اسلامی بود و این دو شهر را هر کسی میگرفت کل حکومت در جهان اسلام که از شمال آفریقا تا مرزهای هند و چین بود در اختیار او قرار میگرفت. کوفه که آزاد شد و بعد دوباره خیانت شد و سقوط کرد اگر به دست امام حسین(ع) میافتاد که خیلی هم نزدیک بود، حکومت نیمهی شرقی جهان اسلام به دست امام حسین(ع) افتاده بود. بعد هم به سمت دمشق میرفتند و کل جهان اسلام تمام میشد. مرکز کل جهان اسلام این دو شهر بوده است. لذا بعضیها میگویند کوفه را میگرفتند، بقیه چه میشد. باید بدانند کوفه نیم یا دو سوم جهان اسلام بود. مسئلهی دیگر این است که در این راهپیمایی اربعین دیدید که همه چقدر باگذشت هستند. همه باگذشت هستند. یک نفر میرود و همراه او میگوید کولهی من پاره شده است. حالا خودش هم هزار احتیاج دارد ولی میگوید کولهی من برای تو باشد. ما چرا این اخلاق را در شهرهای خود نداریم؟ البته بعضیها داریم. شیعهی حسین(ع) سبکبار است و با یک کوله حرکت میکند و به زمین نمیچسبد. شیعهی حسین(ع) باگذشت است. شیعهی حسین(ع) به ضعفا کمک میکند. اینهایی که میگویم از روایات است که شیعه این است. شیعهی حسین(ع) اهل رأفت است و مهربان است. قصی القلب و بیرحم نیست. اگر یک دردمند را ببیند اشک میریزد. همان که آمادهی جهاد و شهادت است راحت و سریع اشک میریزد. در این راهپیمایی قومیت، زبان و نژاد اصلاً مطرح نیست. شما اهل کجا هستی؟ اهل کدام کشور هستی؟ اهل کدام شهر هستی؟ گاهی دو شیعه کنار همدیگر میروند و مثل دو رفیق کنار هم میخندند و تا کربلا هم میرسند و یک کلمه هم بلد نیستند با هم حرف بزنند و زبان همدیگر را نمیفهمند ولی از دو برادر به هم نزدیکتر هستند. روح برادری و این که نژاد، قومیت، قبیله، ملیت، شهر اینجا دود میشود. اینجا فقط انسانیت مهم است. انسانیت، ایمان، اخلاق، برادری و خواهری مهم است. از خصال شیعه که در این راهپیمایی آن را تجربه میکنیم خستگیناپذیری و شب و روز نشناختن است. این مسیر شب و روز ندارد. نصف شب و سر ظهر درست به یک اندازه جمعیت میرود. شب و روز ندارد. خسته نمیشوند. پاها تاول زده و زخم است ولی طوری راه میروند که انگار اول راه هستند. نشاط مجاهدانه دارند. یک توکل بالاست که انگار در خانه و شهر خود راه میروی. انگار در شهر خود هستی و به خانهی خاله میروی. یک نکتهی دیگر این است که هیچ کس خودش را مالک هیچ چیز نمیداند. این از صفات بهشتی در آخرت و از صفات مؤمن و مسلمان و شیعه در دنیاست. هیچ کس هیچ چیز را ملک شخصی خودش نمیداند. یعنی هر لحظه حاضر هستی همه چیز خود را بدهی. در روایت داریم شیعه خودش را مالک هیچ چیز، حتی لباسش، حتی بدنش و حتی مالک زندگی خودش نمیداند و میگوید همه چیز امانتی در دست من است. همسر و خانواده امانت است، خانه امانت است، اعتبار اجتماعی و پول و مقام و مغازهی او امانت است. هر چه که دارد را میگوید اینها ملک من نیست. برای من نیست بلکه امانتی در دست من است. این هم یک خصلت شیعه است. باز در این راهپیمایی و در این مسیر ما این خصلت را میبینیم که هر کسی یک تکهی کوچکی در دست دارد و او هم حاضر است هر لحظه از آن بگذرد. در روایت دیگر آمده که کسی آمد و گفت آقا من میخواهم ببینم شیعه هستم یا نه. چطور بفهمم؟ فرمودند اگر به یک شهر غیر شیعه و غیر مسلمان رفتی و بین ده هزار جمعیت وقتی از همه بپرسند در این شهر، در این محله چه کسی راستگو و صادق است و دروغ نمیگوید، همه خانهی تو را نشان بدهند. بپرسند چه کسی امانتدار است که ما اموال و اسرار و ناموس خود را پیش او به امانت بگذاریم؟ خانهی تو را نشان بدهند. بگویند چه کسی بیشتر به فکر مظلوم است؟ خانهی تو را نشان بدهند. اگر به یک شهر غیر مسلمان و غیر شیعه رفتی و صحبت از ارزشهای انسانی و اخلاقی شد و خانهی تو را نشان دادند بدان که شیعهی ما هستی. یکی هم فرمودند شیعهی ما خسته نمیشود. وسط راه نمیبرد. در مسیر مبارزه و کار نمیبرد. «سعی لها سعیها...»، در مسیر حق با تمام وجود تلاش میکند. در روایت دیگر در تعریف شیعه فرمودند «شیعتنا اولی الالباب...»، شیعهی ما عاقل است. شیعهی احمق، شیعهی ما نیست. «اولی الالباب...»، خردمند هستند. راجع به همه چیز فکر شده موضع میگیرند. فکر شده حرف میزنند. فکر شده به راه میافتند. در کار بازار و اقتصاد که میرود فکر شده است. در سیاست فکر شده است. در خانواده و مسائل خانوادگی و مسائل سیاسی هم همینطور است. همینطور بیکله نمیرود. «شیعتنا اولی الالباب...»، شیعهی ما برنامهریز است. شجاع هست، اگر لازم بشود بیترمز هست اما احمق نیست. فرمودند شیعهی ما هوشیار و زیرک است. ضریب هوشی او بالاست. غیر از این که خردمند است خرفت هم نیست. چون ممکن است عقل کسی زیاد باشد اما هوش او کم باشد. آی.کیوی او پایین باشد. سرعت انتقال نداشته باشد. فرمودند شیعهی ما، یک جامعهی شیعی، یک انقلاب شیعهی اسلامی باید زرنگ باشد. «ابا خالد» خدمت امام سجاد(ع) میآید و میگوید ایشان به من فرمودند که «ان اهل زمان غیبت...»، صحبت از ولی عصر(عج) و عصر غیبت بود که شیعه و مسلمین و مستضعفین عالم در عصر غیبت چه کار کنند تا آن عدالت و انقلاب بزرگ جهانی و حکومت واحد جهانی به وجود بیاید؟ عدالت در سراسر جهان برقرار بشود که همهی دنیا شهروند یک شهر و آن هم شهر توحید و عدالت باشند. یک رژیم حقوقی در تمام عالم باشد. یک معیار اخلاقی و انسانیت برای همهی جهان باشد و همه از حقوق برابر و همه به لحاظ اخلاقی برادر باشند و صلح و عدالت جهانی بعد از آن نبرد بزرگ علیه مستکبران به نفع بشر و برای نجات ملتها برقرار بشود. امام فرمودند «ان اهل زمان غیبته و القائلین بامامة و المنتظرین لظهوره...»، فرمودند آنهایی که در عصر غیبت خواهند بود و امامت و رهبری امام زمان(عج) را قبول داشته باشند و پای آن ایستاده باشند و واقعاً منتظر باشند و برای آن انقلاب بزرگ لحظهشماری بکنند، «افضل من اهل کل زمان...»، از مردم و مؤمنین همهی دورانها مقام و ارزش بالاتری دارند. چرا؟ «لان الله تعالی ذکره اعطاهم من العقول و الافهام و المعرفه...»، برای این که خدای متعال اینقدر به اینها عقل و معرفت و آگاهی و فهم داده که «ما ثارة به الغیبت عنهم به منزلة مشاهده...»، که عصر غیبت برای آنها مثل عصر ظهور است. یعنی درست است که امام معصوم را از نزدیک نمیبینند ولی انگار میبینند. طوری عمل میکنند که انگار الان ظهور اتفاق افتاده است. نگوییم عصر ظهور است و عصر ظهور است یعنی الان میآیند و الان میآیند. ما نمیدانیم چه زمانی میآیند. هر کسی وقت تعیین کند حرف مفت زده است. اما امید، انتظار، این احتمال که شاید همین جمعه باشد بسیار مهم است و باید این امید و این روح را همیشه زنده نگه داشت. فرمودند خود این انتظار فرج یک فرج است. خود این انتظار یک پیروزی است. خود این انتظار یک عبادت بزرگ است. چون منتظر فرج یعنی من به وضع موجود راضی و تسلیم نمیشوم. یعنی من انقلابی هستم و انقلابی خواهم ماند. انتظار عدالت و انتظار مهدی(عج) این است. یعنی من هر روز صبح برای آغاز مبارزه و انقلاب و نهضت جهانی آماده هستم. انتظار ظهور یعنی من آمادهی جهاد و شهادت هستم. انتظار ظهور یعنی من مجری عدالت و منتظر عدالت هر چه بیشتر هستم. انتظار این است. لذا میفرمایند خود این انتظار فرج است. خود این انتظار یک عبادت بسیار بزرگ است. برای اینکه به معنی دائم مؤمن مجاهد آمادهی انقلابی زاهد فداکار با اخلاص بودن با قدرت عقلی بالاست. فرمودند آنها کسانی هستند که انگار مشاهده میکنند. اینطور هستند. «اولئک المخلصون حقاً و شیعتنا صدقاً...»، خالص شدهها آنها هستند. حقیقتاً مخلصین آنها هستند. شیعیان صادق ما آنها هستند. چه کسانی را میگوید؟ کسانی که در عصر غیبت طوری عمل کنند که انگار پیامبر(ص) و امام همین الان هستند و فرقی نمیکند. هستند ولی اینجا نیستند و مثلاً در یک شهر دیگر هستند. فرمودند «فهم الکاسة الالبا...»، شیعهی ما غیر از این که باید خردمندانه تصمیم بگیرد و زندگی و مبارزه بکند، نمیگوید ترک مبارزه بکند و اسم آن را عقلانیت بگذارد. عقلانی مبارزه کند. منظور بعضیها از عقلانیت این است که مبارزه را رها کن. عاقل باش به معنی تسلیم باش و وا بده. اگر این بود عقلا همانهایی بودند که به یزید ملحق شدند. اتفاقاً اکثر مردم کوفه خیلی عاقل بودند. چون دیدند مسیر باد عوض شد. منافع جای دیگری است. عقل با محاسبات مادی که در واقع نفس است و عقل نیست و اسم آن را عقلانیت میگذارند این را میگوید. آنها هم همین را گفتند. گفتند با عقل تا الان مصلحت بود که با حسین(ع) باشیم ولی از این به بعد دیگر عاقلانه نیست. اوضاع خوب نیست. ورق برگشته است. دیگر عاقلانه نیست. اگر عاقل هستیم دیگر انکار کنیم و بگوییم ما نامه ننوشتیم. اتفاقاً با این تعریف از عقلانیت مردم کوفه خیلی عاقل بودند. این که میگویید «ما اهل کوفه نیستیم» یعنی این که ما عاقل نیستیم. اگر تعریف عقل این است. در حالی که این تعریف نفس است. تعریف عقل نیستد. فرمودند شیعیان ما «کاسة الالبا...». خیلی تعبیر مهمی است. فرمودند شیعیان ما هم عاقل هستند و همه چیز را تجزیه و تحلیل میکنند و باید حجت بر آنها تمام بشود و با چشم بسته به هیچ مسیری نمیروند و هم اینکه «کیس» هستند و کسی نمیتواند کلاه آنها را بردارد و آنها را فریب بدهد. یعنی بصیرت دارند. یعنی بصیرت سیاسی و اجتماعی و شعور سیاسی دارند و کلاه بر سر آنها نمیرود. تعبیر دیگر این که فرمودند شیعه گاهی خودش را باید در مسائل شخصی به آن راه بزند. فرمودند مثلاً یک کسی به تو ستم کرده و تو را اذیت کرده است. یک جایی او را میبینی و او را میشناسی و قدرت انتقام گرفتن هم داری. اینجا همه میگویند حال تو را میگیرم که بفهمی از کجا خوردی. فرمودند اینجا شیعه کسی است که خودش را چنان به آن راه بزند که اصلاً من تو را ندیدهام و اولین بار است که تو را میبینم. فرمودند کسی که آنجا یقه بگیرد شیعهی ما نیست و پست است. پس این تعبیر این است که طمع نداشته باشیم. این روایت هم خیلی روایت مهمی است. اباعبدالله(ع) فرمودند که «شیعتنا من لا یرح الحریر الکعب...»، شیعهی ما مثل سگ زوزه نمیکشد، «و لا یطمع طمع القراب...»، و مثل کلاغ طمع نمیکند. دیدید که اگر جلوی کلاغ یک پنیری بیندازید و بردارد هنوز آن را نخورده به فکر این است که آن دو، سه تکهی دیگر را هم بردارد. همین را بخور و اصلاً ببین میتوانی همهی آن را بخوری. فرمودند شیعهی ما مثل کلاغ نیست که حرص میزند و وقتی یک چیزی دارد به فکر دومی است و وقتی دو چیز دارد به فکر سومی باشد. اگر این قدر سود کرد به فکر سود بیشتر باشد. همان قدر که نیاز داشتی برای تو بس است. وقتی بیشتر سود میکنی رد کن و به فقرا بده. یک حساب داریم آن را دو حساب بکنیم. پس فرمودند هر وقت دیدید یک جامعهای خصلت کلاغ پیدا کرده یا خود شما شکل کلاغ میشوید بدانید که از ما فاصله میگیرید. «لا یطمع طمع القراب...»، شیعهی ما طمع کلاغ ندارد و مثل کلاغ نیست. «و لا یحر حریر الکعب...»، شیعهی ما مثل سگ زوزه نمیکشد و پارس نمیکند. وقت و بیوقت از همه چیز ناله و شکایت نمیکند. از همه چیز ناراضی نیست. بیصبر و بیتحمل نیست. ضعف نشان نمیدهد. این که با همه کینه بورزد، رو به همه پارس کند، شیعهی ما سگصفت نیست. مثل سگ زوزه نمیکشد. گفتند فلانیها شیعیان شما هستند. فرمودند «انا یکون لنا شیعه...»، کجا آنها شیعهی ما هستند؟ «و انهم لا یرحون حریر الکعب و یطمعون طمع القراب...»، به بازار و خانههای آنها که میروی میبینی الگوی مصرف آنها تمام حرص است. این را مصرف میکند و سراغ بعدی میرود. هنوز این را نخورده و به سراغ بعدی میرود. هنوز این تفریح تمام نشده و به فکر تفریح بعدی است. مدام مثل سگ آواره زوزه میکشد و از همه چیز ناله میکنند و همه چیز را میخواهند و با همه دعوا دارند. فرمودند «انا یکون لنا شیعه...»، اینها چطور شیعیان ما هستند؟ در تعبیر دیگر فرمودند شیعهی ما در همهی خیرات و خوبیها پیشتاز است. هر جا صحبت از عمل خیر میشود، هر جا یک عمل مثبت است او همانجاست. فرمودند اگر میخواهید بشناسید چه کسی شیعه است ببینید چه کسی جلوتر از همه اعلام آمادگی میکند. در کمک به محرومین و فقرا اول صف است. میگویند فلان جا زلزله آمده و میخواهیم برای کمک برویم. اول صف است. میگویند دشمن به عراق و شام و سوریه و کربلا و حرم اباعبدالله(ع) حمله کرده است. اول خط میدود. در جنگ ایران و عراق همینطور است. در جنگ فلسطین همینطور است. در کمک به محرومین همینطور است. در کمک به یتیم، خدمترسانی به مناطق محروم، اردوی جهادی همینطور است. میگویند فلانی بدهکار است و برشکست شده اول صف میایستد. میگوید من چیزی ندارم ولی همین مقداری که دارم را میدهم و اول صف هستم. ولو یک قران باشد و خدا این را قبول میکند. به رقم کاری ندارد. در یکی از غزوات پیامبر(ص) فرمودند هر کس میتواند سلاح بردارد و بیاید و هر کس هم نمیتواند هر چه میتواند را کمک کند. طبیعتاً از خانمها و کودکان و مردان بیمار و مسن که نمیتوانستند بجنگند توقعی نبود. ولی مردان جوان باید میآمدند. خیلیها نیامدند. بهانه میآوردند. از جمله یک آقای خیلی پولدار سرمایهداری که از مؤمنین هم بود آمد و گفت من به جای این که به جبهه بیایم چون خانواده گرفتار هستند و چک و سفته دارم اگر اجازه بفرمایید من نیایم و به جای آن برای جبهه پول بفرستم. یکی دیگر آمد و بهانه آورد و گفت ما به منطقهی امپراطوری روم میرویم و ما شنیدهایم که دخترها و خانمهای آنجا خیلی قشنگ هستند. من میترسم چشم من به آنها بیفتد و نتوانم خودم را کنترل کنم و به گناه بیفتم. آیا شرعاً درست است که من بیایم؟ اگر به آنجا بیایم و خدای ناکرده چشم من به دخترهای اینها بیفتد و بعد به گناه بیفتم آیا درست است؟ شرعاً درست است که بخواهیم صواب کنیم و کباب بشویم؟ بهانههای اینطوری آوردند. بهانهی شرعی آوردند. اسلام آمریکایی و شیعهی انگلیسی همین است. شرعاً درست است؟ بازاری هم گفت من پول میدهم و یک مبلغی داد و رفت. بعد بلافاصله یک پیرزن فقیری آمد و یک شاخهی خرما آورد. به رسولالله(ص) عرض کرد اگر میتوانستم بجنگم، میآمدم و اگر در زندگی چیزی داشتم میآوردم. همهی آنچه که دارم همین شاخهی خرماست که من همهی آن را تقدیم میکنم. پیامبر(ص) فرمودند خدا قبول کند. او که رفت یکی از مسلمانها گفت ببین این پیرزن چه آورده است. دیدید که آن آقا چقدر آورد؟ این به چه درد میخورد؟ پیامبر(ص) فرمود اگر به تو بگویم که خداوند از این پیرزن پذیرفت و از آن آقا نپذیرفت چه خواهی گفت؟ گفت او میلیون پول آورد و از او نپذیرفت و این را پذیرفت؟ فرمود بله. یک، این خالصاً برای خدا آورد. او برای فرار از جبهه و فرار از جهاد آورد. دوم، این پیرزن هر چه که داشت آورد و هیچ چیز دیگری ندارد. ولی مبلغی که او داد یک هزارم اموال او نبود. خدا از این پیرزن همین چند شاخه خرما را قبول کرد و از او قبول نکرد. فرمودند شیعهی ما هر جا صحبت از خیر و خدمت و عدالت و معنویت و اخلاق و خدمت به انسان گرفتار است در خط اول است ولو جیبش خالی باشد. میگوید هر کاری بتوانم انجام میدهم. در جبهه همینطور بود. اغلب رزمندهها از طبقات متوسط به پایین بودند. همینهایی که گرفتاری بیشتری داشتند بیشتر میدادند. پیرزن در روستا دو، سه تخم مرغ داشت که همانها را میآورد. بالا شهریها که بچههای خود را به خارج میفرستادند و خودشان هم یک سره نق میزدند. یک عدهی دیگری میجنگیدند و اینها خسته میشدند. دائم میگفتند شما که میگویید جنگ جنگ تا پیروزی پس پیروزی کجاست؟ مگر تو جنگیدی؟ یکی دیگر شهید میدهد و تو منت میگذاری؟ یکی دیگر میجنگد و تو خسته شدهای؟ الان هم همینطور است. فرمودند شیعهی ما به سرعت در عمل صالح حرص دارد. یعنی اگر قرار است فردا ظهر یک عمل صالحی را انجام بدهد نصف شب بلند میشود که اول صبح این کار را بکند. فرمود اگر میخواهید بفهمید چه کسی شیعهی ماست ببینید در این مسیر کجاست و در مواقع خوردن و بردن و بالا کشیدن فرمودند شیعهی ما را نمیبینید. سر سفره شیعهی ما آخر صف است و در جهاد اول صف است. اینها علائم شیعه است. ما محب هستیم ولی تا شیعه شدن هنوز فاصله هست. «ابو بصیر» میگوید با امام باقر(ع) به مسجد آمدیم و مردم به مسجد میآمدند و میرفتند. گفت الحمدلله چقدر شیعه و چقدر مؤمن و چه مسلمان هست. فرمودند اینطور نیست. «عودوا انفسکم الخیر...»، آن وقتی شیعه هستید که خودتان را عادت بدهید صبح به شب نرسیده باید ده عمل خیر انجام بدهید. صبح تا شب حداقل ده عمل خیر انجام بدهید. از یک مریض عیادت بکنید. احوال کسی را بپرسید. به یک فقیری کمک کنید. جلوی یک گرانفروشی را بگیرید. در خیابان علیه دشمنان انقلاب شعار بدهی. باید ده، بیست عمل خیر در روز داشته باشی و الا شیعهی ما نیستی. این که بخوری و بخوابی و نماز بخوانی که شیعه نمیشوی. فرمودند هر روز باید یک فهرست داشته باشی و بگویی من امروز ده، بیست عمل صالح را انجام میدهم. «عودوا انفسکم الخیر...»، فرمودند خودتان را به خیر عادت بدهید. «و کونوا من اهله تعرفوا...»، اهل همهی خوبیها باشید تا کل مردم شما را به این عنوان بشناسند. «فانی بهذا آمر ولدی و وُلدی و شیعتی...»، من بچههای خودم را و شیعیان خودم را به این فرمان میدهم. اگر به من بگویید یک توصیه بکن تا بدانم چه کنم که شیعه باشم میگویم آن روزی که تا شب نه پا روی خطوط قرمز خداوند بگذاری و نه حق کسی را بالا بکشی و آن روزی که به ده، بیست نفر خدمت کنی، غروب که شد میتوانی بگویی من امروز شیعه بودم. فرمودند و الا شیعهی ما نیستی. «انکم قد نسبتم الینا...»، شما منسوب به ما هستید. هر جا شما را میبینند میگویند شیعهی اهل بیت(ع) است. آبروی ما به شما مربوط است. اگر شما گند بزنید میگویند اهل بیت(ع) خطا کردهاند. این تعبیر خیلی عجیب است. «یا معشر الشیعه انکم قد نسبتم الینا...»، شیعیان تا ابد شما به ما منسوب هستید. اسم شما را که میآورند بلافاصله اسم ما را میآورند. میگویند او شیعهی علی(ع) و حسن(ع) و حسین(ع) و اهل بیت(ع) و امام صادق(ع) و امام زمان(عج) است. «لا یسبقوکم الی خیر...»، هیچ کس نباید در میدانهای عمل صالح و خیر از شما جلو بزند. هیچ غیر شیعهای نباید قبل از شیعه عمل خیر انجام بدهد. نکند یک جایی باشد که یتیمخانهای هست و بگویند متولی آن مثلاً یک مسیحی یا یک یهودی هست و مسلمان نیست. مسلمانها هستند ولی این یتیمخانه را یک مسیحی درست کرده است. شیعه هست اما غیر شیعه به محروم خدمت میکنم. فرمودند «لا یسبقوکم الی خیر...»، اجازه ندهید کسی از شما سبقت بگیرد در جاهایی که عمل صالح و عمل خیر است. جاهایی که باید انقلابی و مقاوم و فداکار بود. «فانتم و الله احق منهم به...»، به خدا سوگند شمای شیعه از همه نسبت به اعمال صالح سزاوارتر هستید. از امام(ع) پرسیدند شیعهی علی(ع) و شیعهی حسین(ع) کیست؟ امام صادق(ع) فرمودند «انما شیعة علی من اجتد جهاد...»، شیعهی علی(ع) کسی است که 24 ساعته حاضر است عرق بریزد و بدود. در آفتاب قبل از دیگران به دنبال سایه نمیگردد. سر سفره جلوتر از دیگران نمیدود. وقتی که کار میکنند از کار فرار نمیکند. به دنبال کار ساده و مفتخوری نمیگردد. وقتی به سفرهای تفریحی و یا غیر تفریحی میروید آن جمعی که هستند زود دو گروه میشوند. یک عده مسئول استراحت هستند. یک عده و چهار، پنج نفر هم مسئول کار هستند. مثلاً از ده نفر میبینی هفت نفر هر جا که میروند میگویند ببینیم سایه کجاست و آب سرد کجاست و غذای بهتر کجاست و کجا صاف است و میتوان دراز کشید و دو، سه نفر هم همینطور برای بقیه میدوند که مثلاً چوب پیدا بکنند و آتش روشن بکنند و غذا درست بکنند و آب بیاورند و ظرفها را بشویند و سفره بیندازند. اصلاً دو تیپ هستیم. در بازار هم همینطور است. یک عده از اول نقشه میکشند که چه کار کنند تا مفت بخورند. کلاه چند نفر را برداری. در کارهای جزئی و حلال و حرام مثلاً نان میخری و مثلاً 15 تومان پول کم میآورد و میگوید برادر حلال کن. برادر چه کار کنم؟ من واقعاً نمیتوانم حقالناس کنم. حالا این سر 15 تومان است. بعد همین در مغازهی خود در یک معامله ده میلیون کلاه سر همان میگذارد. در تاکسی میگوید آقا ببخشید پول کم آوردهام. من را حلال کن. آقا تو را حلال کردم. بعد این میرود از او لوازم یدکی میخرد. او هم لوازم یدکی قلابی و خراب به او میاندازد. او هم به مغازهی او میرود تا یک چیز دیگری بخرد و او هم جبران میکند. اینها بازار شیعه نیست. امام فرمودند «فانما شیعتنا من اجتد جهاد...»، شیعهی ما کسی است که هر جا کار و تلاش و سختی هست او حاضر است. هر جا مفتخوری و سایهنشینی و کلاهبردای است او را پیدا نمیکنی. موقع جنگ و جهاد صف اول است. سر سفره آخر صف است. یکی از رفقای ما که شهید و مفقود شد، در کربلای 4 ایشان غواص بود. ایشان مجروح شد، من هم مجروح بودم. ایشان جلوی خاکریز مجروح شد و آمده بود. پای او میلنگید و تیر خورده بود. آمد به مسئول محور که او هم شهید شد چه گفت؟ شهید گرائیلی که مسئول محور بود در همان کربلای 4 شهید شد و ایشان هم که شهید سعیدی بود سال بعد در هور در همین گشتهای غواصی اطلاعات و عملیات شهید و مفقود شد. با پای تیر خورده و خسته به طور مخفیانه پیش این آمد و گفت برادر گرائیلی چه کاری هست که هیچ کس حاضر نیست بکند؟ کاری هست که زمین مانده باشد که بقیهی بچهها خسته هستند یا ترسیدهاند و انجام نمیدهند؟ گفت برای چه؟ گفت من حال انجام دادنش را دارم. حالا تیر به پای او خورده است. لباس غواصی هم هنوز به تن دارد. لاغر بود که اگر یک مشت میزدی میافتاد. خسته بود. 24 ساعت یا 30 ساعت نخوابیده و آمده میگوید چه کاری هست که روی زمین مانده باشد؟ گفت تو نمیتوانی. گفت شما بگو، تا جایی که بتوانم انجام میدهم. گفت مثلاً فلان جا خالی است و سریع خودت را به آنجا برسان. این جمله را هر کسی نمیگوید. حالا تیر هم خوردهای و آمدهای و تکلیف خود را انجام دادهای. بگو چطور ما عقب برویم؟ در بدر یک بچهی 15، 16 ساله مجروح شده بود. اینقدر از او خون رفته بود که رنگش سفید شده بود و نمیتوانست حرف بزند و بدن او میلرزید. پشت سر ما 30، 40 کیلومتر باتلاق بود. در شرق دجله و در عمق خاک عراق بودیم. دیدم سن او کم است. اصلاً هم نمیشد کسی را به عقب برد. باتلاق بود و درگیری بود و بمباران شیمیایی هم بود. من برای این که این بچه آرامش داشته باشد به او گفتم برادر چیزی نیست، تو را به عقب میبرند. نترس. یک بار گفتم، دو بار گفتم و دیدم به من اخم کرد. فکر کردم مثلاً میخواهد بگوید آقا چند بار میگویی؟ زودتر ببر. دوباره گفتم یک مقدار دیگر صبر کن. میآیند و تو را میبرند. حالا اصلاً کسی نبود که بخواهد او را ببرد. آنجا در محاصره گیر افتاده بودیم. بعد دیدم روی خودش فشار میآورد که حرف بزند. دهانش را که باز میکرد تا حرف بزند این زبان میافتاد و نمیتوانست جمع بکند. به سختی شروع به حرف زدن کرد. گوشم را جلو آوردم و گفت چه کسی میخواهد به عقب برود که دائم میگویی تو را به عقب میبریم؟ اگر میخواهی به عقب بروی خودت برو. به من چه کار داری؟ او فهمید که من خودم میخواهم به هوای او فرار کنم. این بچهی 15، 16 ساله گفت اگر من میخواستم به عقب بروم که جلو نمیآمدم. اگر خودت میخواهی به عقب بروی، برو. چرا دقیقهای یک بار به من میگویی الان تو را به عقب میبرند؟ دقت کنید که امام(ع) فرمودند «ایاک و السفله...»، از آدمهای پست بپرهیزید. فرمود آدم پست کیست؟ فرمودند هر کس هر جا هست فقط به فکر منافع خودش است. این آدم پست است. به فکر بقیه نیست. فرمودند شیعه سفله نیست. پست نیست. شیعه بزرگ است. روح شیعه بزرگ است. اول به دیگران میاندیشد و بعد به خودش فکر میکند. امام حسن(ع) که کودک هستند فرمودند مادر ما زهرا(س) هر شب به عبادت میایستاد و آنقدر روی پا میایستاد که پاهای ایشان ورم میکرد. مدام در ذکر و استغفار و تفکر بود. مدام در حال فکر و ذکر بود. بعد دیدم در دعا افراد و گروهها و قبیلهها را اسم میبرند و میگویند خدایا به آنها کمک کن و مشکلات آنها را حل کن. مشکلات مادی و معنوی همه را گفت. امام حسن(ع) میفرماید من با خودم میگفتم چه زمانی نوبت به خودش میرسد؟ چه زمانی نوبت به ما میرسد؟ دیدم آخرین دعای ایشان در مورد خانوادهی خودمان و خودشان بود. نماز که تمام شد گفتم مادر شما در این نماز همه را دعا کردی. حتی مخالفین خودت را دعا کردی. حتی کسانی که شما را اذیت کردند، پدر ما علی(ع) را اذیت میکنند را هم دعا کردی. کسانی که شیعهی ما و شیعهی پدر نیستند و شیعهی علی(ع) نیستند را دعا کردی. شنیدم فلانی را هم با این که هیچ نسبتی با ما ندارد و حتی به لحاظ اعتقادی هم به ما ربطی ندارد را هم دعا کردی. آخر از هم خودت را دعا کردی. فرمودند «الجار ثم الدار...»، نخست دیگران پس آنگاه ما. اول همسایه و بعد ما. امام(ع) فرمودند شیعهی ما نمیگوید اول من و بعد بقیه بلکه نخست دیگران و بعد من. او شیعه است. «ایاک و السفله...»، از افراد پست دور باشید. افراد پستی که از هر کسی و از هر چیزی میخواهند استفادهی شخصی بکنند. یکی پیش امام(ع) آمد و گفت آقا یک پرستو در ایوان خانهی ما لانه کرده است. میتوانم آن را بخورم؟ آیا حلال است؟ امام فرمودند گوشت پرستو حلال است ولی برای چه میخواهی آن را بخوری؟ این پرستو به خانهی تو پناه آورده است. مگر هر چیزی که میتوان خورد را باید خورد؟ مگر هر چیزی که خوردنی است را باید بخوری؟ این پرستو گشته و جایی را پیدا نکرده است. در حیاط خانهی تو جایی پیدا کرده و با یک امیدی آمده و خانه ساخته است. میخواهد ازدواج کند و بچه بیاورد و زندگی دارد. برای چه میخواهی آن را بخوری؟ گفت خب حلال است. گوشت آن هم خوشمزه است. فرمودند این پستی است. امیدوار هستیم انشاالله خداوند ما را جزو شیعیان اهل بیت(ع) و جزو شیعیان اباعبدالله قرار بدهد. از همهی شما و مخصوصاً در این مسیر شخص بنده برای خودم و برای همهی کسانی که بر ما و شما حقوقی دارند طلب دعا میکنم و استدعا دارم و از خداوند بخواهید انشاالله گناهانی که تا این لحظه انجام دادهایم را ببخشد. انشاالله به سلامت به محضر اباعبدالله(ع) مشرف بشوید. صلوات بفرستید.
هشتگهای موضوعی